اسراب

تا کی می‌خواهند روی سرت بمب‌های چند تنی بریزند و با هواپیماهایشان خاکت را شخم بزنند؟ دیگر وقت آن شده است که چاپستیک را از دستانت بگیرند و قاشق و چنگال دستت بدهند. کاسه‌ی چینی‌ات را از روی میزهای کوچکت بردارند و فست فود برایت بپزند.  دیگر وقت آن شده است که کیمونو را از تنت دربیاورند و کت و شلوار بر قامتت بپوشانند، پاپیون برایت گره بزنند و فن یادت دهند. فن این که چگونه ربات‌هایی بسازی که به خدمت بشریت درآید. آخر پیش از این جز ویرانی از عهده‌ات برنمی‌آمد. تردید نکن که تو الان چشم بادامی دوست‌داشتنی‌تری هستی. باورت نمی‌شود؟ یک نگاه به این خرده‌کشورهایی که دور و برت ریخته‌اند بکنی همه چیز دستت می‌آید.

  • محمد حسین مرادی

چاقوی شکاری

در جهان ما دیگر حنای قصه‌های جنایی و عاشقانه و رویایی رنگی ندارد، زمین در دوره‌ای از حیات خودش بسر می برد که ساکنانش بیش از هر زمان دیگری از خود بیگانه شده‌اند. اگر شاهکارهای ادبی قرن پیش از نویسندگانی بود که بر روی تلی از ویرانی‌های جنگ‌ جهانی، موسیقی بیهودگی خلقت و غربت بشر را می‌نواختند، عالی‌ترین آثار ادبی امروز هم به کسانی تعلق می‌گیرد که تنهایی همراه با دم‌غنیمت‌شماری را سوژه داستان‌هایشان می‌کنند. بنابراین شاید شما هم دوست داشته باشید چندساعتی فارغ از نظام ارزش‌هایتان، به تماشای داستان‌های موراکامی از کودکی بنشینید که مادرش را گم کرده است.   

  • محمد حسین مرادی

پیرمرد و دریا

درست نمی‌دونم دوست داشتم جای پیرمرد بودم وقتی که خون کف دست‌هایش در سرخی شفق می‌درخشید و خودش بود و یک دریا و آسمان و خورشید. یا جای پسرک که وقتی قهوه پیرمرد را با ذغال گرم می‌کرد، آرام به حال خودش و پیرمرد گریه می‌کرد. اصلاً دوست داشتم غریبه‌ای بودم توی کافه تا به‌جای اون سیاهپوست گردن‌کلفت برای پیرمرد سیگار آتش می‌زدم یا طناب زمخت و خشنی که روی دوش پیرمرد سنگینی می‌کردم و خون دست‌هایش را مزه می‌کردم. نمی‌دونم چرا اما فقط دوست داشتم یک‌جوری اونجا بودم و توی چشم‌های پیرمرد زل می‌زدم و اشک‌های پسر را از نزدیک می‌دیدم و بعد ساعت‌ها می‌نشستم به تماشای دریا وقتی قرص زعفرانی خورشید توی قلب آب‌ها فرو‌می‌رفت.

 

  • محمد حسین مرادی

بازمانده روز

شاید کمتر آدمی در میان ما باشد که بعد از یک عمر زندگی بتواند از ماحصل عمرش رضایت کامل داشته باشد و شاید آدم‌های حتی کمتری باشند که در پایان یک روز به ثمره‌ی آن روز خود نگاه کنند و ببینند که در ازای لحظاتشان آیا بخشی از بنایی رفیع را بالا برده‌اند و یا تنها سر بر ویرانه‌های آن روز گذاشته‌اند. این رمان حکایت مردی است که بعد از سال‌ها، قضاوت بازمانده‌ی روزش را به دست شما می‌سپارد. از عهده‌ی این قضاوت برخواهید آمد اگر با او در قلب مناظری زیبا و لحظاتی شگرف سفر کنید و از مشاهده‌ی رویارویی صفت تعهد با هر آن‌چه که در مقابلش قد علم کرده است لذت ببرید. تعهدی که گاه دلچسب است و گاه خشن و آزاردهنده، گاهی عزت می‌آفریند و گاهی تحقیرتان می‌کند وتعهدی که شاید در نگاه اول، پایبندی به بیهوده‌ترین امر دنیا باشد. به هر حال قضاوت با شماست!

 

  • محمد حسین مرادی

ابن مشغله

در برنامه‌ای از هنرپیشه‌ای پرسیدند که اگر رییس‌جمهور می‌شدی چه می‌کردی؟ من اگر بودم بی‌درنگ پاسخ می‌دادم که مقدمه‌ی ابن‌مشغله را به عنوان اعلامیه‌ی حقوق‌بشر اعلام می‌کنم! اکنون که محدوده‌ی حاکمیتم از خودم فراتر نمی‌رود، نه‌تنها مقدمه که سطرسطر این کتاب را منشور حقوق بشر خویش می‌خوانم و به لحظاتی از خواندن این کتاب می‌اندیشم که در هر کلامش، خودم را به جرم فاصله‌گرفتن از نظام ارزش‌های ابن‌مشغله، محکوم می‌کردم. ابن‌مشغله گویی در دل تاریخ مانده است تا چون منی تا خرخره در صندلی بی‌تفاوتی فرو نرود و به‌سان قهرمان این کتاب کله‌شق باشد. موج عظمت این کتاب را اگرچه نتوانستم در این چهار کلام بیان کنم، اما می‌توانم این مهم را به دست دوستی بسپارم که به نیکی از عهده‌اش برآمده است.

  • محمد حسین مرادی

درخت به

کافی است چند ساعتی وقتتان را برای خودتان خالی کنید و زیر سایه درختی که حسام‌الدین مطهری برایتان کاشته است، تکیه دهید و گوش بسپارید به حکایت‌هایی که درخت می‌گوید. حکایت‌هایی که اگر گاهی چشم‌هایتان را ببندید، گمان می‌کنید بی‌مقدمه افتاده‌اید وسط‌شان و حالا شما هم دارید پابه‌پای شخصیت‌هایش، درد می‌کشید، افسوس می‌خورید و یا قهقهه می‌زنید. آن وقت است که با صدای افتادن به درست جلوی پایتان به خودتان می‌آیید. به را برمی‌دارید و بو می‌کشید و یک گاز محکم می‌زنید و وقتی مزه‌ی آن تمام دهانتان را پر کرد، از سر تحسین نگاهی به درخت می‌کنید و آهسته می‌روید به امید درخت دیگری که شاید روز دیگری شما را در طعم‌هایش شریک کند.

  • محمد حسین مرادی

مارک دو پلو

هنوز لذت طعم‌های ترش و شیرین مارک‌و‌پلو زیر دندانم بود که دل دادم به مارک‌دو‌پلو و گذاشتم در دنیایی با حکایت‌ها و آدم‌های جورواجور غوطه بخورم. از طلوعی روشن در ییلاقی آفریقایی تا غروبی شفابخش در خاک عراق، از سرزمین تن‌تن تا قلب جنگل‌های آمازون و از هرم آقتاب تا شرشر باران، خودم را رها کردم بر روی اقیانوس نقالی‌های ضابطیان، انگارکه او گزارشگر مستند دور دنیا در هشتاد روز است و من فیلم‌بردارش. پشت دوربینم بی آن‌که آقای گزارشگر بداند خندیدم، تحسین کردم، تماشا کردم، تأسف خوردم و حسرت کشیدم و فیلم مستندی برای خودم کنار گذاشتم که هنوز تصاویرش پیش رویم است و نواهایش در گوشم!!!

  • محمد حسین مرادی

طاعون

می گویند در میان دزدان دریایی ناخدایی بوده است که بر بالای دکل کشتی‌اش، جارویی را بسته است به نشانه‌ی این که سطح دریا را جارو زده است! طاعون را اگر نه بزرگترین که شاید بتوان یکی از بزرگترین جاروهایی دانست که بر سطح زمین کشیده می‌شود و کرور کرور آدمیزاد را باخود می‌روبد. تصوّر شهری طاعون‌زده که برای جلوگیری از سرایت بیماری محاصره شده است و آدم‌هایی که مات و مبهوت نشسته‌اند تا ببینند چه زمانی طعمه جارو می‌شوند، را کامو با مهارت خود درتوصیف موقعیت‌ها و اشخاص بیان کرده است. اشخاصی که با رفتارهای دوگانه‌شان ثابت می‌کنند که طاعون نه تنها آفت جسم که مرضی روانی است.

  • محمد حسین مرادی

مشروطه شناسی

تاریخ مشروطه با ابهامات فروانی روبه‌روست. هنوز هم فهم این‌که مشروطه‌خواهان قهرمانان آزادی بودند یا جلادان شیخ‌فضل‌الله‌نوری، سهل نیست. آسان نیست که بتوان فهمید آیا نهضت مشروطه، قیام در برابر استکبار بود یا جاده‌صاف‌کن استکباری دیگر و آسان نیست که بتوان فهمید چگونه‌مشروطه‌خواهان با آن سابقه استعمارستیزی، عدالت را در تحصّن در سفارت انگلیس جست‌و‌جو می‌کردند. کلید حل این‌ها و ده‌ها معمای دیگر را شاید بتوان در مفهومی تازه یافت که ما را در تحلیل وقایع آن دوران یاری کند. دکتر موسی نجفی کوشیده است در سلسله مصاحباتی از این کتاب، گره از کلاف به‌هم‌پیچیده‌ی مشروطه باز کرده و شما را در تجزیه و تحلیل، یکی از مهم‌ترین رویدادهای تاریخ معاصر یاری کند.

 

  • محمد حسین مرادی

می‌گویند چند شب را باید در دل رمضان قدر دانست ولی به نظر من تمام رمضان را باید قدر دانست. تمام لحظات شیرین بر سر سفره سحر و افطار را باید قدر دانست. تمام ثانیه‌هایی که که آوای قرآن و دعا، گوش‌هایمان را می‌نوازد و تمام ساعاتی که اعضا و جوارح را از آفات مصون می‌داریم باید قدر دانست. اما جوهر همه‌ی این‌ها رو کردن به خداست. نزدیکی به خداست که بیش از هر چیزی باید قدر دانست. این ماه، ماه روکردن به خداست. ماه آن است که خدا را قدر بدانیم و از تمام نفس‌هایی که بی‌یاد خدا قدر ندانسته‌ایم توبه کنیم. پنچ گفتار در باب توبه و استغفار تنها تذکری است برای بیداری و استفاده از فرصتی گران‌بها که شاید دیگر تکرار نشود.

  • محمد حسین مرادی