اسراب

قصه ها

تو آن‌جا بودی، تو درست وسط آن معرکه‌ای بودی که تصاویرش دیگر حکم میان‌برنامه‌های اخبار ما را داشت. تو آن‌جا با تمام وجودت زندگی می‌کردی و من این‌جا چشم می‌دوختم به یک گنبد طلایی و مشتی تصاویر خشک و تکراری، تو آن‌جا تفنگ دست می‌گرفتی و من چه کار می‌توانستم بکنم؟ چه کار می‌توانستم بکنم جز این‌که سالی یک روز در خیابان‌های امن شهرم برایت شعار بدهم. برای همین است که در ماشین تو بمب می‌گذارند و من را به حال خودم رها می‌کنند. راستی تو چه ارتباطی به من داری؟ مهم نیست، مهم آن است که تو درست آن‌جایی بودی که باید باشی و من هم درست در سر جایم هستم. خیالت از سرزمینت آسوده باشد غسّان، همه‌چیز سر جای خودش است.

نظرات (۱)

بیا اینم یه نظر:))
چراغشو روشین نگه دار
از چیزهای دیگر بنویس...همان خیالات مزخرفت...همان غصه های تخمیت 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی