اسراب

ق

« ق » را که می‌خوانی از خدا می‌خواهی که کاش از اول به‌دنیا می‌آمدی و این‌بار مثل قیصر زندگی می‌کردی، نه به‌خاطر آن‌که ملک‌الشعرای ادبیات جنگ بود، نه به‌خاطر آن‌که دردانه‌ی شفیعی کدکنی بود و نه به‌خاطر آن‌که با سروشش سال‌ها تبدیل به زیباترین تصویر نوجوانان شد. نه هیچ یک از این‌ها نیست. تنها برای آن است که او لطیف زندگی کرد. تنها برای آن‌که او از هر اتفاقی، دستاویزی ساخت تا خودش را خالص‌تر کند، خودش را زلال‌تر کند و سرانجام هم آن‌قدر زلال شد که شکست. قیصر رویاهای من! هزار قصیده در رثای تو چون بغضی گلویم را گرفته است. خوش به حالت! آن قدر زلال شده بودی که دیگر به‌درد این دنیا نمی‌خوردی، آن‌قدر زلال شده بودی که به تلنگری، قلب بلورینت را می‌شکستند و هیچ نمی‌گفتی. آن‌قدر زلال شده بودی که قلب شکسته‌ات، خانه‌ی خدا شد. خدا به عهدش عمل کرد. مگرنه؟ عمل کرد وگرنه این‌قدر زود تو را برای خودش برنمی‌داشت.

نظرات (۲)

  • علیرضا مهدویان
  • و قاف...
    حرف آخر عشق
    آنجایی که نام کوچک من آغاز می شود.
    «قیصر امین‌پور»

    شادی روحش صلوات
    سلام
     ممنون از شما بابت حمایت از نویسندگان جوان
     همان عادتی که مرحوم دکتر قیصر امین پور داشت....

    یا علی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی