اسراب

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

همین امروز و فردا روز تولدت می‌رسد. یک کتاب برایت می خرند و ورق‌پیچش می‌کنند و می‌دهند دستت. همین که چشمت به جلد کتاب می‌افتد با خود فکر می‌کنی که لابد باز دوباره یکی از آن روشنفکرهای کافه‌نشین صبح از خواب بلند شده است و تصمیم گرفته است این‌بار قاتل پسر شما باشد. با بی‌حوصلگی کتاب را به جایی در اعماق کتابخانه‌ات راهنمایی می‌کنی و بعد دو سال معلوم نیست به کدام علت ناشناخته‌ای با خود فکر می‌کنی که این کتاب دفاع مقدس است و از زیر خروارها کتاب خاک‌گرفته‌ی دیگر بیرونش می کشی و می‌خوانی و چه لذتی. و تعجب می‌کنی که مگر می‌شود از دل این همه واژه‌ی دستمالی‌شده باز هم حکایت تازه‌ای بیرون کشید؟ باید آن اعماق کتابخانه‌ات را بهتر بشناسی. شاید گنج‌های دیگری هم خاک گرفته باشند.

  • محمد حسین مرادی

تا کی می‌خواهند روی سرت بمب‌های چند تنی بریزند و با هواپیماهایشان خاکت را شخم بزنند؟ دیگر وقت آن شده است که چاپستیک را از دستانت بگیرند و قاشق و چنگال دستت بدهند. کاسه‌ی چینی‌ات را از روی میزهای کوچکت بردارند و فست فود برایت بپزند.  دیگر وقت آن شده است که کیمونو را از تنت دربیاورند و کت و شلوار بر قامتت بپوشانند، پاپیون برایت گره بزنند و فن یادت دهند. فن این که چگونه ربات‌هایی بسازی که به خدمت بشریت درآید. آخر پیش از این جز ویرانی از عهده‌ات برنمی‌آمد. تردید نکن که تو الان چشم بادامی دوست‌داشتنی‌تری هستی. باورت نمی‌شود؟ یک نگاه به این خرده‌کشورهایی که دور و برت ریخته‌اند بکنی همه چیز دستت می‌آید.

  • محمد حسین مرادی