ناطور دشت
۶
بهمن۹۵
ناطور دشت دلش نمیخواست وکیل و سفیر و وزیر بشود، ناطور دشت دلش نمیخواست بهحرف پدرش گوش کند تا به جایی برسد.، ناطور دشت حتی دلش نمیخواست مثل رفیقهایش قهرمان ورزشی بشود و یا مخ دخترها را بزند. ناطور دشت فقط دلش میخواست خیلی گرم و روشن آدمهای اطرافش را دوست داشته باشد و با آنها زندگی کند، و چقدر دلش خوب چیزی میخواست و هر کسی که خوب نوجوانی کرده باشد اصلا دلش چیزی به جز این را نمیخواهد و نمیدانی چقدر دلم میخواهد در دنیای او زندگی کنم و نمیشود و تنها میشود با او از میان کلمات سفری کوتاه کرد و غبطه خورد و بازگشت.
گرچه ترجمهی احمد کریمی از کتاب ناشر شناختهشدهتری دارد، راستش من حس میکنم ترجمهی محمد نجفی را نسبتاً بیشتر میپسندم!
به نظرم مهمترین دلیل آن هم انتقال بهتر «لحن» داستان است. یعنی فکر میکنم نجفی اندکی بهتر توانسته از زبان هولدن کالفیلدِ 18 ساله حرف بزند؛ و نیز مایههای طنزی که در طرز حرفزدن شخصیت داستان وجود دارد، در ترجمهی نجفی بهتر منتقل و منعکس شده.
البته اینها نظر شخصی من است. شاید بهترین پیشنهاد این باشد که اگر کسی قصد خواندن کتاب را دارد، قبل از انتخاب ترجمه، چند صفحهای از هر دو را بخواند و مقایسه کند.
نظر شما چیست؟