در پایتخت فراموشی
آبروی خاک، تو آخرین چریک زمین بودی، پیام خلاصهی خاک به خداوند، اشارهی زمین به کهکشانهای دوردست، حالا هر شب از اعماق آسمان ستارهای نورانی نگران روستایی کوچک در درهای دورافتاده است، حالا هر شب در دهان آسمان پرستارهی افغانستان تویی که سرزمینت را به نام کوچک صدا میزنی، تویی که دست به گونههای جنگلک میسایی و غصه میخوری برای ناکامان کشورت. آمرصاحب این درهها قد بلند تو را از یاد نخواهند برد و این آسمان عطر نگاه امیدوارت را بر هلکوپترهای جنگی، این مردم تو را از یاد نمیبرند وقتی هر شب در آسمانشان میتابی و نگران این خاکی بر بلندای آسمان.