گفتگوی چهارجانبه
در سال پنجاه و پنج جلسهای برای دانشجویان تشکیل میشود که ظاهراً بحث از پیش آمادهای ندارد. دکتر شریعتی در ابتدای جلسه بحثی از ماهیت اجتماعی اسلام را پیش میکشد و در ادامه هر یک از سخنرانان دیگر نظرات خود را بیان میکنند. حال و هوای تفکر در رابطه با اسلام، توصیفی از اوضاع دانشجویان مسلمان پیش از انقلاب و آرا و عقاید هر یک از این متفکران همه جزو مواردی هستند که آشنایی با آنها از محتوای کتاب مهمتر است. کتاب بسیار نحیف و کمحجم است و بهروانی خوانده میشود اگر که بخواهید قدری با پیشینهی فکری هر یک از این چهار متفکر و یا تاریخ انقلاب آشنا شوید.

چرخبخت بیشباهت به چرخ زندگی نیست، هر دو میتوانند در ثانیهای یکی را به خاک سیاه بنشانند و دیگری را ثروتمند کنند، هر دو میتوانند، چشمان پر از ولع یک انسان را به خود خیره کنند تا به میل خودشان سرنوشتش را به بازی بگیرند، هر دو میتوانند به یک مرد بیاموزند که بیقانونترین و سرکشترین پدیدهی خلقتند و سرانجام هر دو بهخوبی درس آزادگی میدهند، درس آن که زندگی چیزی به جز همین امید بستنها و دلکندنها نیست. قمارباز داستان غریبهای نیست، داستان زندگی یکی مثل ماست وقتیکه با همهی وجود میخواهیم که سر به تن این زندگی نباشد و حاضریم پاکبازیمان را ثابت کنیم. این نقطه درست همانجایی است که قمار را بردهایم.
گفتوگوهای فالاچی با چند تن از مشهورترین رهبران جهان، مکالمههایی جنجالی، چالش برانگیز و بعضاً متهورانه است. بدون شک قهرمان این کتاب فالاچی است زمانیکه روبهروی شارون مینشیند و او را بابت کودککشیهایش محکوم میکند و یا وقتیکه با شجاعت قذافی را در چادر خودش به دیکتاتوری متهم میکند. مصاحبههای او با محمدرضا پهلوی، بازرگان و امام خمینی نمایانگر بخشی از تاریخ ایران در سالهای ملتهب انقلاب است، مصاحبههایی که اصل بیباکی و بیآلایشی در آنها موج میزند، فالاچی حرف اضافی نمیزند، یکراست میرود سراغ همان حرفهایی که انتظار شنیدنش را میکشیم و حرفهای طرف مقابلش را با دلیل و سند و بدون ملاحظهای رد میکند. مصاحبههای او با لخوالسا و راکووسکی هم جذاب میشود اگر پیش از مطالعه کتاب، قدری در رابطه با تاریخ لهستان مطالعه کنید. درمجموع گرچه عقاید و تفکرات فالاچی با ما متفاوت و گاهی متضاد است اما جرأت و صراحت او در این عصر مصاحبههای تصنعی، ستودنی است.
در برنامهای از هنرپیشهای پرسیدند که اگر رییسجمهور میشدی چه میکردی؟ من اگر بودم بیدرنگ پاسخ میدادم که مقدمهی ابنمشغله را به عنوان اعلامیهی حقوقبشر اعلام میکنم! اکنون که محدودهی حاکمیتم از خودم فراتر نمیرود، نهتنها مقدمه که سطرسطر این کتاب را منشور حقوق بشر خویش میخوانم و به لحظاتی از خواندن این کتاب میاندیشم که در هر کلامش، خودم را به جرم فاصلهگرفتن از نظام ارزشهای ابنمشغله، محکوم میکردم. ابنمشغله گویی در دل تاریخ مانده است تا چون منی تا خرخره در صندلی بیتفاوتی فرو نرود و بهسان قهرمان این کتاب کلهشق باشد. موج عظمت این کتاب را اگرچه نتوانستم در این چهار کلام بیان کنم، اما میتوانم این مهم را به دست 


