ناطور دشت
ناطور دشت دلش نمیخواست وکیل و سفیر و وزیر بشود، ناطور دشت دلش نمیخواست بهحرف پدرش گوش کند تا به جایی برسد.، ناطور دشت حتی دلش نمیخواست مثل رفیقهایش قهرمان ورزشی بشود و یا مخ دخترها را بزند. ناطور دشت فقط دلش میخواست خیلی گرم و روشن آدمهای اطرافش را دوست داشته باشد و با آنها زندگی کند، و چقدر دلش خوب چیزی میخواست و هر کسی که خوب نوجوانی کرده باشد اصلا دلش چیزی به جز این را نمیخواهد و نمیدانی چقدر دلم میخواهد در دنیای او زندگی کنم و نمیشود و تنها میشود با او از میان کلمات سفری کوتاه کرد و غبطه خورد و بازگشت.