اسراب

بیگانه

شاید باید مردی را که بی‌تفاوت در تشییع جنازه‌ی مادرش شرکت می‌کند را به بی‌احساسی محکوم کرد. مردی که اگر از او بخواهید که در ضیافتتان حضور پیدا کند و او حوصله نداشته باشد، خیلی رک در چشمانتان نگاه می‌کند و می‌گوید : " حوصله‌ات را ندارم." مردی که ساده آزرده می‌شود و ساده مسرور می‌گردد و هر آن‌چه که در او روی می‌دهد را ساده بروز می‌کند. این مرد را می‌توان در دادگاهی که مردمانش آداب معاشرت می‌دانند به داشتن کینه، عقده و روان‌پریشی متهم کرد و حرف‌هایش را باور نکرد و مدعاهایش را تکذیب کرد. بی‌شک چنین مردی جایی در میان آن‌هایی که به هر طریقی چندقطره اشک را بدرقه‌ی پیکر مادرشان می‌کنند تا به بی‌مبالاتی متهم نشوند ندارد. بیگانه حکایت مردی است که با همه‌ی آن‌چه که در اطرافش می‌گذرد غریبه است، گویی که با آدمیان بزرگ نشده است.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی