روی ماه خداوند را ببوس
رنگ و بوی میوهها، خوشههای نخل، عطر سحرآمیز ریحان، بوی خاک بارانخورده، طلوع و غروب خورشید و پراکندگی این همه رنگ در عمق آبها. اینها همه را گذاشتهاند تا رهایشان کنی و بنشینی پای استدلالهای قوارهدار فلسفی و ثابت کنی از دل رابطهی علت و معلول، خدا برای تو درمیآید و اصلا مردهشور این علت و معلول را ببرند. راستی اصلا خدایی هست؟ و مگر فرقی هم میکند وقتی که میافتی در هیاهوی شهرو فکر پول و کار و پایاننامه و خانه و ماشین همهی وجودت را اشغال میکند؟ و آن وقت است که دوست داری کشیدهی محکمی زیر گوشهایت بخورد و از این خواب بیامان ولو برای لحظاتی هم که شده است بپری و روی ماه آن که بیدارت کرد را ببوسی.