اسراب

حکایت زمستان

واقعاً نمی‌شود گفت که در این کتاب سحرآمیز باید از ته دل خندید یا از اعماق جان گریست؟ یک هارمونی از خوشحالی و غم !!! اسیری که شاید از یک رزمنده بیشتر جنگیده است. به جرأت می‌گویم حکایت زمستان کتابی است که هنوز اشک‌های روی گونه‌هایتان خشک نشده لبخندی بر لبانتان نقش می‌بندد. شکنجه‌هایی که تصوّر آن‌ها قلب آدم را می‌آزارد و شجاعت (شیطنت)‌هایی که تصوّر آن‌ها مایه‌ی مسرّت قلب است.

نظرات (۱)

سلام
چه جالب من هم حسی مشترک با شما داشتم اما توأم با غرور!
واقعا کتاب جالب و فوق العاده ای است!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی